فیونا امروز و دیروز و پریروز رو رفته بود خرید واسه عروسی یکی از فامیلهای مامانش و خب امروز به نسبت روزهای دیگه اش خرید خوبتری داشت و خوشحال بود و با خوشحالی از خرید ها و خیاطش حرف میزد و حتی منو برد تو کالای بهداشتی نزدیک خونه امون رنگ موش رو انتخاب کنم، خلاصه همه چی خوب بود تا زنگ زدن بهش و گفتن ماشین خونه خاهرش رو دزدیدن.. خیلی ناراحت شدیم همهگی مون چون این تابستون ماشین ما رو دزدیده بودن و با پوست و استخوان درکش کردیم و حتی به خونه خاهرش زنگ زدیم و بهشون دلداری دادیم که پیدا میشه، حتی فاذرم زنگ زد به اون پلیسی (یا افسر) که ماشین اش رو پیدا کرده بود و در جریانشون گذاشت، فیونا هم که از ناراحتی چند رنگ رو عوض کرده بود رفت خونه خاهرش.میدونید خیلی برام پیش اومده وسط خوشحالی هام اینجوری اتفاقات یهویی بر*ینه به حالم واسه همین دعا کردم حال فیونا گرفته نشه با این اتفاق یهویی:(  من آدم سختی ام میتونم بگم گریه ام سالی یک باره و ابراز احساسات ندارم اما از ته دلم داشتم دعامیکردم کاش پیدا بشه، و یاد اون دو روز بی ماشینی خودمون و دردسر هاش می افتادم که فیونا زنگ زد و گفت  پیدا شده،(: منو بگو انگار ماشین خودمو دزدیده بودن و پیدا شده بود جوری که نفس راحتی کشیدم و خوشحال شدمD: اما می دونید چیه وقتی ماشین ما دزدیده شده بود کسی به فکر ما که اینجوری به فکر دیگرون هستیم نبود... خوبی  الان جوری شده که آدم نمی دونه انجام بده یا نه

 

+سینمایی" مادر و پسر "رو دیدم و عمیقا دلم فرزند خوندگی میخاد که تموم محبتم رو خرجش کنم بی منت:)) البته بگم که قابلیت جرررررر دادن مادر فیلم رو داشتم اگه تو واقعیت بود:-// ولی یه جاهایی" یه کوچولو فقد یه ذره"درکش کردم)): 

+روز جهانی زبان مادریه و عمیقا خوشالم که زبون مادریم رو میتونم بنویسم و بخونم و بفهمم با هر یازده تا گویشش (فهمیدید زبان مادریم رو یا بیشتر بگم ازش:=))