شما از کجا میدانید که من از چه کسی رنجیدم ؟(احمد کایا)
مغزت سنگینه، پیشونی ات تیر میکشه، دردش مث یه بغضه که هیچ وقت نمیخوای پیش خودت که تنها خودت رو داری بشکنه، چشمات می سوزه اما اشکی نمی آید، تو دلت پر از حرفه پر از گله و بی رحمی هاشون اما به زبون نمیآری وفقد یادشون میکنی.. میدونی چیه مامان؟ بیزار شدم از این که تنفرهای خودتو و خوانواده امو به روم میاری، و حتی میدونی ازت متنفرم و تو ناراضی و حرف بارم می کنی.. اما حق دارم، ندارم؟ اون همه نفرین و دعای بد سر چیزهای کوچیکی که اینجا اونقد بی معنیه و نمینویسمش نا حقی نیست؟ برای منی که فرزند تو ام و تو فقد دعاهای شررت واسه منه؟+من خودم به خودم حق میدم.. ببخشید

 

 

 

(با همه ای اینا اون کنج کنج قلبم دوست دارم، احمقانه اس نه؟)