دوباره رید
مهمون داریم.از اونا که خیلی تعارف و رودربایستی داریم باهاشون.آرسام بدون پوشاک با گاز های شیمیایی و شیرینی هاش رید🙃✋خیلی باکلاس اصن
ننه ام گیره داده به حجابت آخ مادر تموم ایران سر عقل اومد به جز تو و اونها.دست بردار زن
+وی موهای کوتاه و پرپشت جاجول مانند دارد و روسریش تلپ تلپ از سر سرش می رفت .دیققق
بله بعد از بیست و دوسال وی توانست ثبتنام گواهی نامه اش را انجام دهد.شنبه باید برم معاینه چشم و آزمایش خون که به اندازه ای یک ابرو رفتن از هر چیزی که به دکتر و بیمارستان مربوط باشه می گورررررخم ✋😱لولو تو آموزشگاه پاهام رو محکم گرفته بود و به خانم ثبت نام نویس با تاکید و خشونت داشت بهش می فهموند بنده که من باشم خاله یکی یه دونه خودشم اون خانم هم سربه سرش می باشد نه دیگه نمیدیمش و. تو خاله نداری لولو هم محکم بغلم میکرد و مقابله ب مثل. اصن یه وضعی،🥰😂عکسای که واسه گواهی نامه گرفتم من نیست یه من خیلی زیباتر از من هست😂آقا عکس پرسنلی و آینه دستشویی مون بهم میگه تو خوشگلی ولی آینه قدی میگه کی تو رو ریده؟البته که ننه😱
کاش گروه خونی ام o باشه.خیلی کراشم روش:D
روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند. شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده توبا خانم است: دراز ، لاغر ، با چشم های ریز بدجنس. یک شنبه ساده و خر است و برای خودش الکی آن وسط می چرخد. دوشنبه شکل آقای حشمت الممالک است: متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا. سه شنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبز روشن یا زرد لیمویی است. چهارشنبه خل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوی عدس پلوی خوشمزه ی حسن آقا را می دهد. پنجشنبه بهشت است. و جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است. مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی. رو به غروب، سنگین و دلگیر می شود، پر از دلهره های پراکنده و غصه های بی دلیل و یک جور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر ... خاطره های پراکنده - گلی ترقی
The Battle We Didn't Choose ... my wife's fight with breast cancer ... بعضی عکسها دل رو مچاله می کنه ... بعضی عکسها چشم رو تر می کنه ... بعضی عکسها فقط یک عکس نیستن ... ... زمانی که آنجلو، جنیفر را میبیند عاشقش میشود و چندی بعد در یک مهمانی صمیمی عروسیشان را جشن میگیرند. ۵ ماه بعد جنیفر مبتلا به سرطان ِ سینه میشود و آنجلو در بلاگشش مینویسد: دقیقا لحظه را به خاطر دارم.صدای جنیفر و لمس شدن انگشتانم را به خاطر دارم. حس ِ آن لحظه هرگز فراموش نمیشود. حس ِ لحظهای که به چشمان ِ هم خیره شدیم و دستان همدیگر را فشردیم. ما با هم خواهیم بود. ما در کنار هم خوب خواهیم بود.... در این مسیرآنجلو تصمیم میگیرد این نبرد را عکاسی کند wife's-cancer
< وقتی آدم سر جای خودش نباشد دیگر فرقی ندارد کجاست، مهم این است که سرجاش نیست...
آقای عباس معروفی، همذات پنداری شدید مرا بابت این جملات پذیرا باشید !