از وقتی به دنیا اومدم و یادمه دو بار خونه دایی بزرگم رفتم یکیش عید دیدنی بود و دیگری پاگشای برادرم که به زور منو بردن:))) اونا البته بهترن، سالی یه دو بار میان، یکیش زمستونا یکیش هم عید بعد از رمضان.. الان اینجان مهمونمون، میگم چرا دخترت رو نیاوردی میگه چون تو نمیآی اون هم نمیاد! حالا یه دروغی گفتم: امدیم نبودید و این حرفها، حالا هلک هلک رفته از مادرم که خیلی دلسوز و دوستداره منه تائیدیه میگیره مامان جونم هم بهش با صدای رسا و بلندگو میگه نه والا دروغ میگه:)))) مرگ برای من:)))) حالا به جای اعصاب خوردی خندم گرف، اما خیلی زشت شدددد:(