مث خفه گی در یه قاشق آب): 🥄🚰

صله ی رحم

از وقتی به دنیا اومدم و یادمه دو بار خونه دایی بزرگم رفتم یکیش عید دیدنی بود و دیگری پاگشای برادرم که به زور  منو بردن:))) اونا البته بهترن، سالی یه دو بار میان، یکیش زمستونا یکیش هم عید بعد از رمضان.. الان اینجان مهمونمون، میگم چرا دخترت رو نیاوردی میگه چون تو نمیآی اون هم نمیاد! حالا یه دروغی گفتم: امدیم نبودید و این حرفها، حالا هلک هلک رفته از مادرم که خیلی دلسوز و دوستداره منه تائیدیه میگیره مامان جونم هم بهش با صدای رسا و بلندگو میگه نه والا دروغ میگه:)))) مرگ برای من:)))) حالا به جای اعصاب خوردی خندم گرف، اما خیلی زشت شدددد:(

۱۰ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سررا هستم:D

عروسی

فردا عروسی دعوتیم، فامیل خیلی دورمون که پدر پدربزرگمون تو یه مسجد باهم نماز نخوندن:)) ولی تو این فصل عروسی حال میده، ازدواج که کردم این فصل رو پیشنهاد میدم گرچه اینم ماجرا داره... ظاهرا توقعاتم با نوسانات ارز داره هی بالا و بالا تر میره اینجوری که نمی تونم تحمل کنم تو عروسی لباس تکراری بپوشم و همچنین قیمت پارچه و لباس سر به فلک میکشه:)) گفته بودم بهتون که خودم خیاطم؟ نه، پس بدونید گرچه ربطی نداشت ولی خواستم رخ بنمایم:) 

۱۰ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سررا هستم:D

تدریج

از این که هر روز یکی از آرزوهام میمیره خیلی متاسفم و باعثش فقد خودمم، خیلی سست شدم و این واقعا از مرگ بدتره... به قول 2*ماج مرگ اصلی نا امیدیه:///

پیروز هم مرد، یه جوری شدم اصن.. زیرنویس  خبر حال وخیمشو که دیدم میدونستم میمیره.. این روز ها معجزه اتفاق نمی افته، آخر هر چیزی هم بده و بگردیم دنبال مقصر ترسناک میشه چی میشه پس؟ ولش کن! 

مسمومیت های دانش آموزان هم برام جالبه:)) آدم تو خونه بشینه بخوره و بخوابه بیشتر به نفعشه:) نظر من اینه.. با تشکر

۱۰ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سررا هستم:D

تنهایی

‏من تو تنهایی حالم بهتره، اما خیلی وقته حس می‌کنم به چیزی فراتر از تنهایی نیاز دارم؛ یه چیزی تو مایه‌های "عدم".

۰۹ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سررا هستم:D

فاذر

بزارید یه خاطره از بچهگیمو بگم، من از وقتی شروع به حرف زدن کردم تا شش سالگی ام به بابای خودم میگفتم پدر E یا پدر k.(E, kخاهر برادرهامن) چون دقیقا یادمه
ــــــــــــــــــ

ینی تا به الان اون میزان فرق گذاشتن بین بچه هاش و بی رحمی و بی تفاوتیش و حرف های تند و تمسخرهاش رو به خودم کم که نه هزار برابر شده واسه همین هیچچچچچ اما هیچچچچ انتظاری ازش ندارم و نخواهم داشت
ــــــــــــــــــ
+اما پرم از عقده:(

۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سررا هستم:D

اسفند

قبلا ها ماه اسفند همیشه برای من خاص بود... پر میشدم از حس خوب و امیدواری به شروع جدید (طبیعتا برای نود درصد آدما اینجوریه) اما چند ساله حالم خوب نیست... متنفرم از این گذر زمان و من هنوز تو مهر ماه نود هفت موندم.. من حالم خوب نیست، برای بهتر شدن این زندگی لعنتی ام هیچ تلاشی ندارم، از خانواده ام روز به روز بیشتر بیزار میشم، از این همه زیبایی اسفند هم متنفرم، جوری که میخوام خودم لای یه پتو بذارم و کل روز رو بخوابم و تموم شب رو با بیداری سرکنم و لعنت به این جبر جغرافیایی... 

انگار نفرین شدم، از نور متنفرم، از دورهمی و مهمونی هم، از خوشحالی آدمای اطرافم و همه جوره از ایران... 

۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۱۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سررا هستم:D

تو

تو خیلی برام قشنگیا، یعنی خیلی برام زیبایی، اصلا تعریفِ من از زیبایی یعنی وجود تو، میدونی داشتنت مثل جاری بودن مورفین تو رگایِ یه مریض بدحاله، نمیگم حالم بده ها، اتفاقا خیلی حالم خوبه، ولی وقتی هستی خوب ترم، وقتی هستی حالم بهتره، وقتی هستی آروم ترم، اصلا بودنت یعنی دلگرمی، دلگرمیِ زیبایی که به تمام پوچی هایِ دنیا می ارزه.

۰۷ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۵۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سررا هستم:D

خسته

خسته ام ازین الگوریتم زندگی /:

۰۶ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سررا هستم:D